میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنج های زندگی هم دل بست
و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست
میلاد تو معراج دست های من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم
ای تنها دلیل رد کردن هر دلیل و ای تنها بهانه ی آوردن هر بهانه
دیوانه ی مهربانی تؤام….
دستانم تشنه دستان تو
شانه هایم تکیه گاه خستگیهایت ...
به پاکی چشمانت قسم
تا ابد با تو میمانم ...
بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم ...چون میدانم
فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت ...
دلم تا همیشه تو را میخواهد ... تو را
تویی که با تمام بد و خوبت عاشقت شدم ، هستم و خواهم ماند ...
برای تو نفس میکشم ، برای تو میخندم ، برای تو گریه میکنم ... برای تو ...
تمام وجودم برای توست ...
شاید ، شاید که نه ! مطمئنم دلنوشته های این وب را نخواهی دید
حداقل به این زودی ها به اینجا سر نخواهی زد
ولی بالاخره روزی به اینجا می آورمت تا ببینی برایت چه کعبه ای در تنهایی ساخته ام ...
خانه ای از عشق ... که خط به خطش ، سطر به سطرش ، واژه به واژه اش
نه! حرف به حرفش ، عشق آلود است !
حرف به حرفش میگویند که تو را میخواهم و تو را میپرستم ...
میگویند که حرف اول و آخرم تو هستی ...
که تو را با هیچ چیزی در دنیا عوض نخواهم کرد ، حتی با جان خودم ...
امروز تو را در حال کار کردن نگاه میکردم ... پنهانی می دیدمت ...
و دلم مثل اسپند روی آتش بالا و پایین می پرید ...
اشک امانم نمیداد و بی وقفه هر چه دلخوری از تو داشتم با خود میشست و می برد ...
می خواهم دستانت را بوسه بزنم نازنینم
ولی نه ! تو مستحق بیشتر از اینها هستی ... خیلی بیشتر
به پایت زانو میزنم و خاک کفشهایت را به تبرک میبوسم
و عرق پیشانی ات را با دستانی لرزان از عشق پاک میکنم ...
چون باور دارم متبرکترین خاک روی زمین ، همین گرد روی کفشهای توست
و مقدس ترین جای دنیا برای بوسه زدن ، وسط پیشانی توست ...
برایم بمان همنفس ، که نفسم به نفسهای تو بند است ...
انکحتُ... عشق را و تمام بهار را !
زوّجتُ... سیب را و درخت انار را !
متّعتُ... خوشهخوشه رطبهای تازه را
گیلاسهای آتشی آبدار را !
هذا موکّلی...: غزلم دف گرفت، گفت:
تو هم گرفتهای به وکالت سهتار را !
یک جلد... آیه آیة قرآن! تو سورهای!
چشمت «قیامت» است! بخوان «انفطار» را !
یک آینه... به گردن من هست... دست توست،
دستی که پاک میکند از آن غبار را
یک جفت شمعدان...؟! نه عزیزم! دو چشم توست
که بردریده پرده شبهای تار را !
مهریّه تو چشمه و باران و رودسار
بر من بریز زمزمه آبشار را !
ده شرطِ ضمنِ... ده؟! ... نه! بگویید صد! ... هزار!
با بوسه مُهر میکنم آن صدهزار را !
لیلی تویی که قسمت من هم جنون شده
پس خط بزن شرایط دیوانهوار را !