میلاد تو ، روز تولد تمام خوبیهاست ...

 

من کلبه ی خوشبختی تو را  با گلهای شوقم فرش کرده ام ...

 

و برایت سایبانی از جنس پناه پروردگار ساخته ام ...

 

و قشنگ ترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت ریخته ام ...

 

تا باز هم بدانی که من عاشق ترین پروانه ات بودم ، هستم و خواهم بود ...

 

مجنون ترین دیوانه ات هستم...

 

و چه بخواهی،چه نخواهی در خانه ات خواهم ماند ...

 

با عاشق ترین لهجه ای که یک لیلای باوفا سالها زیر سایه ی خورشید در صحرا آموخته است...

 

با یک سبد آرزوی در حال رسیدن و سرخ ترین حس پرواز یک پرستوی عاشق ...

 

میگویم 

تولدت مبارک تنها مخاطب دوستت دارم های من !

 

 

 

دوســتت دارم . . .

 

هـــوا بهــانـهـ استــ

مــنـــ هــــــوا را بــهــ امیـــد هــمـ نفسـیــ بـــا تـــو

تنفــســـ مـیــ کنـــمــ 

 

عشــقـــ مــنـــ تــولـــدتـــ مبـــارکـــ

 

لالایی هر شب ...


پیرمرد از صدای خر و پف پیر زن هر شب شکایت داشت !

ولی پیر زن هرگز این حرف او را نمی پذرفت ... 

شبی پیر مرد آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند ... 

اما صبح پیر زن دیگر هرگز بیدار نشد ...

 و آن صدای ضبط شده لا لایی هر شب پیر مرد شـــد ...