برایم بمان همنفس

دلم تا همیشه تو را میخواهد ... تو را 

تویی که با تمام بد و خوبت عاشقت شدم ، هستم و خواهم ماند  ...

برای تو نفس میکشم ، برای تو میخندم ، برای تو گریه میکنم ... برای تو ...

تمام وجودم برای توست ...

شاید  ، شاید که نه ! مطمئنم  دلنوشته های این وب را نخواهی دید

حداقل به این زودی ها  به اینجا سر نخواهی زد 

ولی بالاخره روزی  به اینجا می آورمت تا ببینی برایت چه کعبه ای در تنهایی ساخته ام ...

خانه ای از عشق ... که خط به خطش ، سطر به سطرش ، واژه به واژه اش

نه! حرف به حرفش  ، عشق آلود است !

حرف به حرفش میگویند که تو را میخواهم و تو را میپرستم ...

میگویند که حرف اول و آخرم تو هستی   ...

که تو را با هیچ چیزی در دنیا عوض نخواهم کرد ، حتی با جان خودم ...

امروز  تو را در حال کار کردن  نگاه میکردم  ... پنهانی می دیدمت ...

  و  دلم مثل اسپند روی آتش بالا و پایین می پرید  ...

اشک امانم نمیداد و بی وقفه هر چه دلخوری از تو داشتم با خود میشست و می برد ... 

می خواهم دستانت را بوسه بزنم نازنینم 

ولی نه ! تو مستحق بیشتر از اینها هستی ... خیلی بیشتر 

به پایت زانو میزنم و خاک کفشهایت را به تبرک میبوسم

 و عرق پیشانی ات را  با دستانی  لرزان از عشق پاک  میکنم   ...

چون باور دارم متبرکترین خاک روی زمین ، همین گرد روی کفشهای توست 

و مقدس ترین جای دنیا برای بوسه زدن ،  وسط پیشانی توست ... 

برایم بمان همنفس ،  که نفسم به  نفسهای تو بند است ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد